سلام.به وبلاگ خودتون خوش اومدید.من حرفی ندارم فقط جون مادرتون نظر بدید چون این وبلاگ بدون شما به گل میشینه
هرکس هم دوست داره نویسنده شه برام ایمیل بزنه یا تو نظرا بهم بگه.
ممنون از نگاه های قشنگتون
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
استاد مرد جوان را به كنار پنجره برد و گفت: پشت پنجره چه میبینی؟
مرد گفت: آدمهایی كه میآیند و میروند و گدای كوری كه در خیابان صدقه میگیرد.
سپس استاد آینه بزرگی به او نشان داد و گفت: اكنون چه میبینی؟
مرد گفت: فقط خودم را میبینم.
استاد گفت: اكنون دیگران را نمیتوانی ببینی.
آینه و شیشه هر دو از یك ماده اولیه ساخته شدهاند،
اما آینه لایه نازكی از نقره در پشت خود دارد و در نتیجه چیزی جز شخص خود را نمیبینی.
خوب فكر كن!
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میكند،
اما وقتی از نقره یا جیوه (یعنی ثروت) پوشیده میشود، تنها خودش را میبیند.
اكنون به خاطر بسپار: تنها وقتی ارزش داری كه شجاع باشی و آن پوشش نقرهای را از جلوی چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و همه را دوستشان بداری اینبار نه به خاطر خودت بلکه به خاطر خدا .