نوشته شده توسط : علی


 

i can not promise you that

نمی توانم عهد کنم که


i will not change

تغییر نخواهم کرد



i can not promise you that

نمی توانم عهد کنم که



i will not have many different moods

خلقیات متفاوت نخواهم داشت



i can not promise you that

نمی توانم عهد کنم که



i will not hurt your feeling sometimes

گاهی احساسات تو را جریحه دار نخواهم کرد



i can not promise you that

نمی توانم عهد کنم که



i will not be erratic

آشفته نخواهم شد


i can not promise you that

نمی توانم عهد کنم که


i will always be strong

همواره قوی خواهم بود

i can not promise you that

نمی توانم عهد کنم که


my faults will not show

گناهانم را نشان نخواهم داد



but,...

اما



i do promise you that

می توانم عهد کنم که



i will always be supportive of you

همواره پشتیبان تو خواهم بود



i do promise you that

می توانم عهد کنم که



i will share all my thoughts

افکار و احساساتم را


and feeling with you

با تو سهیم خواهم بود


i do promise you that

می توانم عهد کنم که


 i will be  give you freedom to yourself

تو را آزاد خواهم گذارد تا خودت باشی


i do promise you that

می توانم عهد کنم که

i will understand every thing that

هر کاری که انجام دهی درکت خواهم کرد


you do

i do promise you that

می توانم عهد کنم که



i will be completely honest with you

با تو کاملا صادق خواهم بود



i do promise you that


عهدکنم 

                                            

i will laugh and cry with you

با تو خواهم گریست و خواهم خندید



i do promise you that

می توانم عهد کنم که



i will help you achieve all your goals

کمکت خواهم کرد که به هدفهایت برسی


but,...


اما



most of all

بیش از همه



i do promise you that

i love you


می توانم عهد کنم که
تو را دوست خواهم داشت


 



:: بازدید از این مطلب : 1108
|
امتیاز مطلب : 69
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : جمعه 30 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

یه حالی دارم این روزا...نه آرومم نه آشوبم...به

حالم اعتباری نیست... تو که خوبی منم خوبم

بگو با من چیکار کردی که اینجور درب و

داغونم...نه گریونم نه خندونم مثل موهات پریشونم

من از فکر و خیال تو همش سردرد میگیرم...سر تو

با خودم  با تو...با یه دنیا درگیرم!

چه جوری شد  نمیدونم...



:: برچسب‌ها: دلنوشت , عاشق نامه , عشق , داستان عاشقانه , شعر , فکر عاشقانه , بد حال , خیانت ,
:: بازدید از این مطلب : 1260
|
امتیاز مطلب : 73
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : پنج شنبه 30 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

آروم نشستی رو به روم، به کی داری فکر می‌کنی؟


منو گذاشتی نا تموم، به کی داری فکر می‌کنی؟

 

فکر من همراه توئه، فکر تو همراه کیه؟


چشمای اشک آلود تو، باز خیره به راه کیه؟

 

بگو کدوم رویای دور، آشفته حالت میکنه؟


بهم بگو چشمای کی، غرق خیالت میکنه؟

 

غرق خیال کی شدی، که من به یادت نمیام؟


این همه بی توجهی، به من و بغض تو صدام!


هم گریه‌ی شب‌های من، به کی داری فکر می‌کنی؟


مرهم گریه‌های من، به کی داری فکر می‌کنی؟

 




:: برچسب‌ها: دلنوشت , عاشق نامه , عشق , داستان عاشقانه , شعر , فکر ,
:: بازدید از این مطلب : 1232
|
امتیاز مطلب : 84
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23
تاریخ انتشار : پنج شنبه 30 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

هیچ گاه چشمهایی را که عاشقانه میپرستم ندیدم اما میدانم چشمهایش به مهربانی دریا و به وسعت

دشت شقایق است و این برای من کافی است که بدانم عمق چشمانش به ژرفای اقیانوس است و مثل

دشت آرام است. من رنگ چشمانش را برای چه میخواهم بدانم وقتی نگاهش پر از عشق است وقتی در

عمیقترین نقطه چشمانش می شود دریا را پیدا کرد و در ساحل چشمانش به آرامش رسید. رنگ چشمش

مهم نیست وقتی در کنارش به آرامش خیال میرسی و میخواهی تمام دنیا در یک لحظه نگاه او تمام شود.

هیچ چیز مهم نیست وقتی ایثار و عشق در نگاه او معنا پیدا کند. یک نگاه برایت تمام دنیا میشود. باور

میکنی؟



:: برچسب‌ها: دلنوشت , عاشق نامه , عشق , داستان عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 1217
|
امتیاز مطلب : 154
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

به هم که مي رسيم سه نفريم. من و تو و بوسه.


از هم که جدا مي شويم چهار نفريم : تو و تنهايي و من و عذاب...!


من از قصه ي زندگي ام نمي ترسم . من از بي تو بودن , به ياد تو زيستن و تنها از خاطرات گذشته تغذيه

کردن مي ترسم.


اي بهار زندگي ام! اکنون که قلبم مالامال از غم زندگيست , اکنون که پاهايم توان راه رفتن ندارد , برگرد!!


باز هم به من ببخش احساس جاودانه دوست داشتن را . باز هم آغوش گرمت را به سويم بگشا.


بگذار در آغوشت آرامش بدست آورم.!!!


بدان که قلب من شکسته! بدان که روحم از همه دردها خسته شده است!


اين را بدان که با آمدنت غم براي هميشه مرا ترک خواهد کرد!

 


کجا نوشته اند؟؟؟


در توالی سکوت تو

در تداوم نبودنت

رد پای آشنايی از صدای تو

در ميان حجم خاطرم

هنوز زنده است

هنوز می تپد

و باورش نمی شود

که نيستی

که رفته ای

کجا نوشته اند عشق

اين چنين ميان مرز سايه هاست ؟

اين چنين پر از هجوم فاصله

در تقابل ميان آب و تشنگی

تقابل ميان درد و زندگی ؟

کجا نوشته اند ؟



:: برچسب‌ها: دلنوشت , عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 1150
|
امتیاز مطلب : 74
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

رز زيباييست پس دوستم دارد

ندارد چون هيچ وقت برايم رز نخريد

پر پرش مي كنم رز را

دوست دارد مرا

دوست ندارد مرا

دوست دارد مرا

ندارد اگر نه رهايم نمي كرد

دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد! است

ندارد اگر نه رهايم نمي كرد

دارد اگر نداشت به سراغم نمي آمد

ندارد چون از ابتدا قصدش رفتن بود

دارد اگر قصد رفتن داشت چرا از ابتدا آمد ؟

ندارد خودت خوب مي داني

دارد چون جوابم را ندادي

ندارد ، آمد كه بسوزاند دلت را !

دارد اگر نداشت چكار به دلم داشت ؟

ندارد ، دل سوزاندن عادتش بود !

دارد چون نوبت گلبرگ دوست دارد ، است

ندارد ، نوبتي هم باشد دوستت ندارد

دارد ، چون دل به دل راه دارد

ندارد ، خودت را گول نزن ، دل هم به دل راه ندارد

دارد . . .

ندارد . . .

دارد . . .

ندارد . . .

 

چه داشته باشد چه نداشته باشد مهم نيست

به هر حال من دوستش دارم



:: برچسب‌ها: داستان عاشقانه , عشق نامه , دلنوشت ,
:: بازدید از این مطلب : 975
|
امتیاز مطلب : 148
|
تعداد امتیازدهندگان : 41
|
مجموع امتیاز : 41
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی


میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ...........


پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند




:: برچسب‌ها: دلنوشت , عاشق نامه , عشق , داستان عاشقانه ,
:: بازدید از این مطلب : 1228
|
امتیاز مطلب : 158
|
تعداد امتیازدهندگان : 50
|
مجموع امتیاز : 50
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : علی

پسر بچه ای دو خط موازی روی تخته سیاه کشید.خط ها همدیگر را دیدند و عاشق شدند.

 یکی از خط ها به دیگری گفت ما میتوانیم باهم زندگیه خوبی داشته باشیم و دیگری در جواب گفت آری

تا آخر عمرباهم.در این میان معلم با صدای بلند و لرزان  گفت تو خط موازی هیچوقت به هم نمیرسند

: آری 2 خط موازی هیچ گاه به هم نمیرسند مگر اینکه یکی از خط ها خودش را بشکند



:: برچسب‌ها: دل نوشسته ها , عاشقانه , عشقولانه ,
:: بازدید از این مطلب : 1150
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : دو شنبه 27 دی 1389 | نظرات ()